زخم کهنه

همون همیشگی... برای فراموشی درد زخم های بدنم می نویسم...

زخم کهنه

همون همیشگی... برای فراموشی درد زخم های بدنم می نویسم...

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

همه ی ما انسانها یک باگی داریم... هر کس به نوعی...

 

الان همین سرهنگ، احساس می‌کند که تنهایی نمی‌تواند زندگی کند و حتما باید جفتی داشته باشد تا همدمش باشد... باگش عدم درک از تنهایی و تنهایی زیستن است...

 

یا همین صوفیا که چند وقتی است از وبلاگ غزال ما را مجدد پیدا کرده و سر و کله اش پیدا شده... باگ او این است که کماکان در بند دوران کودکیش است... گویا دقت نمی‌کند که در دهه چهارم زندگی اش به سر میبرد و چند صباحی به پایان عمرش باقی نمانده و از کودکی نیز دهه ها گذشته است...

 

یا همین غزال... ظاهرش و رفتارش را گَر بنگری گویی فا*ح*ش*ه ای است قهار... ماجراها داشته و داستان های عجیب و غریبی که تنها مخصوص بانوان خیابانی است... باگش از نوع سردرگمی است و نمی‌داند با خود چند چند است... هیچ آداب و ترتیبی ندارد و همین دارد غرقش می‌کند...

 

یا دنیا... تمام جوانی اش، پدر کهنسالش را به دوش کشید و تیمارش کرد... او را به حمام میبرد و زخم بسترش را پانسمان میکرد... و تهش پدر به دیار باقی شتافت و الان  باید بدنش بلرزد که در تقسیم ارث بی جا و مکان نشود... تازه آن بیماری کذایی سرطان هم همچون بختک گریبانگیرش است و باید با آن بسازد و منتظر باشد چه زمانی عزرائیل همبسترش شود... باگش این است که از جنس نَر می‌ترسد و فوبیا دارد...

 

یا نازنین... تمام مدت عشق و حال کرد... سفر های مختلف... از این شهر به آن شهر... از این کشور به آن کشور... تور اروپا و تور آفریقا... ولی باگش چه بود؟ با سر در باتلاقی افتاد که در آن غرق شد و مُرد... خدا بیامرزتش آدم خوبی بود... بنده خدا قدر داشته هایش را نمی‌دانست...

 

یا همین مهناز... چه کم داشت؟... دیگر چه چیز میخواست؟... همه چیز مهیا بود که معنای آرامش را درک کند و خود را از وحشیان اطرافش رها سازد... ولی باگش این بود که به آن وحشی ها وابسته بود... هاری اطرافیان سالها بود که در وجودش نقش بسته بود و اگر هر از گاهی گازش نمی‌گرفتند حالش خوب نبود... باگش اعتیاد به گاز و هاری اطرافیانش بود...

 

یا همان زهرا... گفت بروم سراغ آنکسی که عاشق سینه چاک من است و عربده کشان مرا می‌خواند... ولی عاقبتش شد جمع کردن سیخ و منقل آن عربده کش عاشق... باگش این بود که معنای عشق را نمی‌دانست و نمیفهمید و آخرش هم نفهمید... نفهمی درد گرانی است...

 

یا مریم... آرام آرام آمد نفوذ کرد و تن داد... باگش این بود که زود اعتماد کرد و تا تهش رفت و آخرش (که خیلی دیر هم نبود) گفت نمی‌خواهمت‌‌... باگش این بود که نمی‌دانست چه می‌خواهد و چه نمی‌خواهد...

 

یا مرسانا... خود را در مُد و آرایش و پول و سفر و س*ک*س غرق کرد و همه اش به دنبال پول بود... نه پولی که با زور و زحمت بدست آید... بلکه پولی که در جیبش بگذارند... یا پولی که از کسی کنده باشد... باگش چه بود؟ تمام رفتار و شخصیتش باگ بود...یعنی چه؟ یعنی کل وجودش و اخلاقش باگ محسوب میگردد...

 

یا آنا... خویشتن دار خویشتن دار بود، آنقدر خویشتن دار که نفوذ ناپذیر بود..‌. باگش این بود که در م*س*ت*ی اگر سیگاری میکشید دیگر نمی‌دانست خویشتن داری به چه معناست و بند را به آب داد که داد.‌‌.. باگش چه بود؟ از آنچه که نسبت به آن ضعف داشت دوری نمی‌کرد...

 

یا ساغر... اوه بیخیال... صحبت در خصوص ساغر دیگر خود خود فی*ل*تر شدن است...

 

طولانی شد... بقیه باگ ها سان*سور...

 

  • ۰۳/۱۱/۱۸
  • جنتلمن ..

نظرات (۲۳)

کاش عمرم زودتر تمام می‌شد...😭😭😭😭😭😭

خودت با من مثل بچه ها رفتار نمیکنی؟ همین دیروز تماس گرفتی مثل یه بچه پنج ساله منو امر و نهی نکردی، باهام دستوری حرف نزدی و مجبورم نکردی چشم بگم؟ وقتی خودت هم دقیقن همون رفتاری رو باهام داری که اونا داشتن،کدوم دختری توی سن من مجبوره برای ......... بزنه و تو هم دقیقن همون چیزا رو ازم میخوای، عین همون کارا، هیچکدوم نمیذارید بزرگ بشم...

نمیذارید جای زخم هام خوب بشه، یا حذفم میکنید یا اگر باشم باید ...... باشم.

نمیخواد تاییدش کنی... 😭😭😭😭😭😭😭😭😭

پاسخ:
بزرگ شدن تو دست من و دیگران نیست... بزرگ شدنت دست خودته... تا یک سری چیزها رو نفهمی درست نمیشی‌‌‌...

+ من دیروز از دست پیامی که دادی عصبانی شدم و زنگ‌زدم دعوات کنم! نکنه انتظار داشتی بخاطر رژه رفتنت روی اعصابم تشویقت هم کنم؟!!

++ عادت ۳نقطه گذاشتنت رو ترک کن و با چیز دیگه ای جایگزینش کن!
  • ‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
  • یه چی بگم؟

    نباید اینجا نقد شون کنین. اونم اینجوری...

    پاسخ:
    اینها نقد نیست :) تفکرات من در خصوص اطرافیان حال و سابقم بوده :) که مهم نیست :)
  • نیلوفر توکلی
  • اینجا یه بلاگه و نه من شما رو میشناسم نه شما منو همه ی ما میتونیم پنهان بشیم ،پشت نوشته ها،پشت ارایش و میکاپ،حرفا رفتار و ... و خودواقعی رو نشون ندیم مسلما، اما یه سوال از توی ذهنم شکل گرفت از نوشته هاتون:تا چه اندازه زن ها رو می‌شناسید و دنیاشون رو؟یا اصلا سعی کردید بشناسید؟

    چرا انقدر انزجار توی نوشته هاتون جاری شده؟از حرف های صد من یه غاز فمنیستی نمیزنم اما تمام زنهایی که شما در این پست رفتارشون رو نام بردید من در مردهای این جامعه از همکار و دوست و آشنا دیدم ،اینکه اونها هم ،همجنس های شما این رفتار رو دارن و نمیدونن چی میخوان شما رو اذیت نمیکنه؟من رو که اذیت میکنه

    نمیدونم به هر حال شاید قضاوت های بی‌رحمانه شما جز نرمال زندگی باشه و با آرمانگرایی های من فرق داره

    پاسخ:
    این رفتارها زن و مرد نداره... اصلا جنسیت نداره... من در خصوص اطرافیانم نوشتم... اولیش هم مرد بود... اصلا بحث زن و مرد نبود این پستم :)

    باگ‌ها...

    فکر کنم ترتیب و آداب نداشتن، مادر همه باگ‌ها است؛ در همه زمینه‌ها         ٫

    و به نظرم باگ با نیاز متفاوت است...نیاز واقعی البته نه کاذب!

    پاسخ:
    از اینکه متن اصلی حرفم رو متوجه شدید سپاسگزارم:)

    + سفر تموم شد؟ خوش گذشت؟ :)
  • اِلیو | Eliwe ‌‌‌‌‌‌
  • کاشکی میشد چنین مطالبی رو رمز میزاشتید و رمزشو به همین افراد میدادید، یا توی گروه شخصیتون رمزشو بهشون میدادید...

    اوایل با خوندن این سبک از مطالبتون عصبانی میشدم، بعدش بی تفاوت میشدم، الانم دلم واسه این کسایی که تخریبشون میکنید میسوزه...

    اول چنین مطالبی بچیزی بنویسید که من متوجه بشم نخونم لاقل...

    پاسخ:
    زیادی سخت میگیرید :) کسی هم تخریب نشده :) هر کسی به محیط اطرافش یک نگاهی داره و منم نگاهم اینه :) درست یا غلطش هم مهم نیست...
  • اِلیو | Eliwe ‌‌‌‌‌‌
  • شایدم من زیادی سخت گیرم... نمیدونم والا

    پاسخ:
    :)

    آن کس است اهل بشارت که اشارت داند:) هرچند شما اشارات داشتید:)

    هنوز غرق شیرینی سفرم، با این که امروز برگشتم...حتی در حال نوشتن این جملات هم گرما و شادی از قلبم به صورتم سرازیر میشود و با لبخند می‌نویسم... به واقع چشمهایم می‌خندند...

    پاسخ:
    دقیقا درسته :)

    + خیلی هم خوب... خوشحالم که همه‌چیز خوب و شاد بود... آرزو میکنم همیشه چشماتون بخنده :)

    همه ادمها باگ دارن همه

    و در اخر میفهمیم ان الانسان لفی خسر ...

    - باگ مریمو نفهمیدم دقیق، اینکه شمارو نمیخواست باگه مگه؟😁

    پاسخ:
    بله هر آدمی یک باگی داره درسته...

    نه باگش این بود که نمی‌دونست میخواست باشه یا نباشه... باگش این بود که نمی‌دونست چی میخواد... در درک نسبت به خواسته هاش ناتوان بود...
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    میدونید تو دین ما به اون ترتیب و آداب داشتن چی میگن؟

    + راستی یکی دو جا از قرآن خوندن مادر یا مادربزرگ گفته بودین...** *** *** **** ** *** *** * ****** *****

    + این سفر سختی هایی هم داشت...برخی ش واقعا سخت...اما قطعا می ارزید...حاضرم همه آن سختی ها را برای زیستن یک ساعت دیگر در آن فضا به جان بخرم...دلم تنگ شد....

    پاسخ:
    نه نمیدونم چی میگن. چی میگن؟

    + جواب این سوالتون رو نمیشه اینجا بدم :)

    ++ تازه ۲۴ ساعت هم نشده تشریف آوردید... دلتون تنگ‌ شد؟ :)) ماشاالله :)

    +++ هوای سفر تفریحی دارم... شاید تو اسفند برم...

    بزرگ شدن من ربطی به شما و بقیه نداره، ولی من اگر از این به بعد سه نقطه بذارم قراره شدیدا تنبیه بشم، این حکایت سه نقطه ، حکایت کوچکترین تصمیمی هست که اگر بر خلاف میل خانواده میگرفتم و باید در حد مرگ تنبیه میشدم...

    بذارید نفس بکشم، بذارید خودم باشم، بذارید در حد سنم رفتار کنم ... 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

    پاسخ:
    دقیقا بحث منم همینه... در حد سنتون رفتار کنید... در حد دهه ی چهارم زندگی...

    + میشه مجدد دلیل بستن وبلاگم‌ نباشی؟!

    چشم... میخوام، سکوت میکنم.

    پاسخ:
    کلا حالت نرمال برات تعریف نشدست. آره؟
  • نیلوفر توکلی
  • بله متوجه شدم که اولین شخصیت هم مرد بود اما باقی شخصیت ها تمام خانم هایی بودند که بسیار بولد بود و شما از رفتارهایی از اونها عصبانی بودید که شبیه به مرد ها بود . و درنهایت رفتار هرشخص وابسته به افراد و محیط و شرایطی هست که اون شخص درش رشد و زندگی کرده و برای هر فردی این شاخص ها متفاوته.

    پاسخ:
    زیاد سخت نگیرید... در رابطه با نظرم در خصوص اطرافیانم نوشتم... به جنسیت ربطی نداشت...

    حق با شماست، هز ابن به بعد دیگه نرمال رفتار میکنم.

    پاسخ:
    آفرین... امیدوارم بالاخره این نرمال رفتار کردن رو در خصوص شما ببینم...

    + کی باورش میشه یک پزشک متخصص تو این سن تازه بخواد تصمیم بگیره نرمال باشه؟

    تقوا...قرآن پر از دعوت به رفتار مبتنی بر متر و شاقول، یعنی تقواست...شلختگی و بی‌قاعدگی در رفتار عین بی تقواییه...

    + اینجا نمیشه، دلتون خواست اونجا بگید:)

    ++محبت دل‌تنگی میاره...

    +++سفر عالیه....بهم زدن روتین ها و عادتها، فرصت تأمل میده به آدم....

    پاسخ:
    تعبیر جالبی بود... آفرین...

    + چشم... حتما میگم... راستی چرا تو بیان اکانت باز نمیکنید؟  :)

    ++ خدا رو شکر... تا باشه از این سفرها...

    +++ ببینم خدا چی میخواد... اگر بشه میرم...

    دیدم و یه کم هم ترسیدم:) چون دلیل خوبی نبود به نظرم، مگر این که...همون علت ترسم درست باشه:)

    پاسخ:
    ترس؟ چرا ترس؟ :) خصوصی کامنت کن از چی ترسیدی :/ :)
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    جنتلمن این مریم همون مریم ******** *** ** ** *** ******* * **** *** و من دو بار دیدمش و دوست نازنین بود یا یکی دیگست ...

    نگو که عاشق اونم شده بودی ... :)))))))

    پاسخ:
    بله همونه... ولی کجای متن گفته که من عاشقش شدم؟

    خدای من...

    باورم نمیشه یکی مثل مریم هم گفت نمیخواهمت... :///

    دیگه از اون داغون تر من ندیده بودم...

    اونم از من و خیلی های دیگه عاقل تر بود پس ... :)))

    عجب ...

    همین که تو میخواستیش و اون نمیخواستت دیگه ... :)))

    ازش خبر داری؟؟؟

    یادمه گفتی ازدواج کرد...

    پاسخ:
    خدا شفات بده...

    + بیخیال... سوالاتی که جای دیگه میتونی بپرسی رو چرا اینجا میپرسی؟!
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    جنتلمن ** ***** **** ** ******* ؟

    پاسخ:
    دارم میرم پیش غزال... این کامنت هاتو نشونش میدم...

    خوب فکر کردم با اینجا پرسیدنش مشکل نداری و مایل هستی بقیه هم ببینن، معذرت میخوام...

    ولی خداییش خیلی خز بود ... :)))

    پاسخ:
    دیگران چرا باید بیان اینجا در خصوص زندگی من بخونن؟ مگه بیکارن؟!

    + اتفاقا هیچ چیزش خز نبود... مگه همشهری هات خزن؟

    خودم بهش گفتم بیاد بخونه ... :)))))))))

    با روح و روان بچه دوباره بازی نکنی ...

     

    پاسخ:
    غزال بچه است یا تو؟

    اولن مریم همشهری من نبود، همشهری تو و خانواده ات بود، ولی خداییش خیلی خز بود، قیافه اش ، لباساش ، کلن لو لول بود ... :)))

    معلومه هنوز عاشقشی ...

    عععععععععی کلک ... :)))

    حالا جالبیش اینجاست که اون تو رو ول کرد... :))))))

    آخه به من گفته بودی تو رهاش کردی ... :///

    جواب اون سوالم بله بود ؟؟؟

    پاسخ:
    اولا همشهری شما بود... دقیقا همون شهری که شما به دنیا اومدی به دنیا اومده بود و پدر و مادرش و اجدادش هم اهل همون شهر بودن...

    + خدا شفات بده... و امید دارم که یک روزی هم شفات میده...

    ++ جواب اون سوالت هم از غزال بپرس...

    از لحاظ عدد شناسنامه ای که غزال ...

    اما از لحاظ رفتاری من ...

    ولی در کل جفتمون... :)))

    پاسخ:
    آره خداییش راست میگی... جفتتون... اون یک بچه ۵ ساله ی لج بازه... تو یک بچه ۵ ساله ی اهل گریه زاری و عر زدن... کاملا درست میگی...

    میگم تو که میدونی من مال اون شهر نیستم ، بد زمونه منو پرت کرد اونجا...

    ولی در کل همسایه و همشهری تو بود ...

    گروه اوکیه؟

    باورم نمیشه با اونم ... :)))

    پاسخ:
    خیر... اوکی نیست... اسکلم مگه بزنم و بعد بری... من به هر کسی یک فرصت میدم ولی به تو ۲ تا فرصت دادم... کافیه دیگه...

    + دیگه اینجا رو چک نمیکنم... نشینی هی رفرش کنی...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">