همه ی ما انسانها یک باگی داریم... هر کس به نوعی...
الان همین سرهنگ، احساس میکند که تنهایی نمیتواند زندگی کند و حتما باید جفتی داشته باشد تا همدمش باشد... باگش عدم درک از تنهایی و تنهایی زیستن است...
یا همین صوفیا که چند وقتی است از وبلاگ غزال ما را مجدد پیدا کرده و سر و کله اش پیدا شده... باگ او این است که کماکان در بند دوران کودکیش است... گویا دقت نمیکند که در دهه چهارم زندگی اش به سر میبرد و چند صباحی به پایان عمرش باقی نمانده و از کودکی نیز دهه ها گذشته است...
یا همین غزال... ظاهرش و رفتارش را گَر بنگری گویی فا*ح*ش*ه ای است قهار... ماجراها داشته و داستان های عجیب و غریبی که تنها مخصوص بانوان خیابانی است... باگش از نوع سردرگمی است و نمیداند با خود چند چند است... هیچ آداب و ترتیبی ندارد و همین دارد غرقش میکند...
یا دنیا... تمام جوانی اش، پدر کهنسالش را به دوش کشید و تیمارش کرد... او را به حمام میبرد و زخم بسترش را پانسمان میکرد... و تهش پدر به دیار باقی شتافت و الان باید بدنش بلرزد که در تقسیم ارث بی جا و مکان نشود... تازه آن بیماری کذایی سرطان هم همچون بختک گریبانگیرش است و باید با آن بسازد و منتظر باشد چه زمانی عزرائیل همبسترش شود... باگش این است که از جنس نَر میترسد و فوبیا دارد...
یا نازنین... تمام مدت عشق و حال کرد... سفر های مختلف... از این شهر به آن شهر... از این کشور به آن کشور... تور اروپا و تور آفریقا... ولی باگش چه بود؟ با سر در باتلاقی افتاد که در آن غرق شد و مُرد... خدا بیامرزتش آدم خوبی بود... بنده خدا قدر داشته هایش را نمیدانست...
یا همین مهناز... چه کم داشت؟... دیگر چه چیز میخواست؟... همه چیز مهیا بود که معنای آرامش را درک کند و خود را از وحشیان اطرافش رها سازد... ولی باگش این بود که به آن وحشی ها وابسته بود... هاری اطرافیان سالها بود که در وجودش نقش بسته بود و اگر هر از گاهی گازش نمیگرفتند حالش خوب نبود... باگش اعتیاد به گاز و هاری اطرافیانش بود...
یا همان زهرا... گفت بروم سراغ آنکسی که عاشق سینه چاک من است و عربده کشان مرا میخواند... ولی عاقبتش شد جمع کردن سیخ و منقل آن عربده کش عاشق... باگش این بود که معنای عشق را نمیدانست و نمیفهمید و آخرش هم نفهمید... نفهمی درد گرانی است...
یا مریم... آرام آرام آمد نفوذ کرد و تن داد... باگش این بود که زود اعتماد کرد و تا تهش رفت و آخرش (که خیلی دیر هم نبود) گفت نمیخواهمت... باگش این بود که نمیدانست چه میخواهد و چه نمیخواهد...
یا مرسانا... خود را در مُد و آرایش و پول و سفر و س*ک*س غرق کرد و همه اش به دنبال پول بود... نه پولی که با زور و زحمت بدست آید... بلکه پولی که در جیبش بگذارند... یا پولی که از کسی کنده باشد... باگش چه بود؟ تمام رفتار و شخصیتش باگ بود...یعنی چه؟ یعنی کل وجودش و اخلاقش باگ محسوب میگردد...
یا آنا... خویشتن دار خویشتن دار بود، آنقدر خویشتن دار که نفوذ ناپذیر بود... باگش این بود که در م*س*ت*ی اگر سیگاری میکشید دیگر نمیدانست خویشتن داری به چه معناست و بند را به آب داد که داد... باگش چه بود؟ از آنچه که نسبت به آن ضعف داشت دوری نمیکرد...
یا ساغر... اوه بیخیال... صحبت در خصوص ساغر دیگر خود خود فی*ل*تر شدن است...
طولانی شد... بقیه باگ ها سان*سور...
- ۰۳/۱۱/۱۸
کاش عمرم زودتر تمام میشد...😭😭😭😭😭😭
خودت با من مثل بچه ها رفتار نمیکنی؟ همین دیروز تماس گرفتی مثل یه بچه پنج ساله منو امر و نهی نکردی، باهام دستوری حرف نزدی و مجبورم نکردی چشم بگم؟ وقتی خودت هم دقیقن همون رفتاری رو باهام داری که اونا داشتن،کدوم دختری توی سن من مجبوره برای ......... بزنه و تو هم دقیقن همون چیزا رو ازم میخوای، عین همون کارا، هیچکدوم نمیذارید بزرگ بشم...
نمیذارید جای زخم هام خوب بشه، یا حذفم میکنید یا اگر باشم باید ...... باشم.
نمیخواد تاییدش کنی... 😭😭😭😭😭😭😭😭😭