میرفتم شمال عروسی زودتر برمیگشتم خونه :)
- ۰۳/۱۱/۰۸
میرفتم شمال عروسی زودتر برمیگشتم خونه :)
چه قدر شما شبیه https://alonelord.blog.ir می نویسید...بسیار شبیه....
خب پس کامنتای من رو جواب بدین:)
البته میدونم کامنت بعد تعطیل شدن وبلاگ سرنوشت خوبی نداره
امروز مبارک
کامنتهای من در اون وبلاگی که گفتم...قصه این بود که در حالی که نویسنده دیگه نمینوشت من تازه به وبلاگش رسیده بودم و چون تجربه های انسانی ش رو با یه نگاه از بالا، عمیق و خوب تحلیل میکرد و به یه برآوردهای کلی رسیده بود، من خیلی دوست داشتم....شبیه حکیما بود:) بعد هم بدون جواب کامنتای من اونجا رو حذف کرد:)
اعتقاد به فرستاده(رسول) و صاحب خبر(نبی) کافیه واسه تبریک این روز شگفت انگیز...
واقعا شگفت انگیزه که اون تنها نور هوشمند مالک عالم تصمیم میگیره یه باره دیگه از طریق یه آدم حسابی دیگه به انسانها پیام بفرسته....
واقعا کاش روز بعثت آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی رو هم میدونستیم و تبریک میگفتیم:)
سلام به همه شون:)
که اینجور...حیف شد...این خودکاویها و فکر کردن به تجربه ها و ازش نتیجه گرفتن و به یه فهم جدید رسیدن واقعا شیرین ه ...شبیه حس ارشمیدس و اورکا اورکا گفتنش...
من نوجوون که بودم هر وقت میشنیدم یکی میگفت از تجربه بقیه و بزرگترها استفاده کنید نمیفهمیدم یعنی چی!!
تا این که خودم در حوالی سی سالگی تشنه این شدم که به بقیه بگم من از یک راه رفته سخن میگویم:)....
و دنیا فقط یه ماجرا داره....اون راست فتنه انگیز....
دل منم عروسی خواستت
البته تازه عروسی بودم
عروسی داییم هم نزدیکه البته :)))