صبحانه امروز: هیچی
ناهار: پفک
شام؛ چیپس با سس
یعنی امروز خیلی به خودم رسیدم !
صبحانه امروز: هیچی
ناهار: پفک
شام؛ چیپس با سس
یعنی امروز خیلی به خودم رسیدم !
برگشتم تهران... نه تنها برای دوستام پرتقال و نارنگی و نارنج آوردم که برای مادراشون و دوستاشون هم آوردم... تو مسیر شبیه وانتی پرتقال فروش بودم :)
چند وقته دوباره خوابم به هم ریخته... ساعت ۲ شب میخوابم و ۹ صبح بیدار میشم...
شاید باورتون نشه... ما یک درختی داریم که نصف میوه های روش پرتقال هست و نصفش نارنگی... پدر بزرگ خدا بیامرزم حدود ۴۰ یا ۵۰ سال پیش پیوندش زده بود... جاتون خالی بود برای خودم چیدم که فردا که میخوام برگردم تهران با خودم ببرم...
مشکل دقیقا از اونجایی شروع شد که تنها شدم... نه خانواده ای، نه دوستی، نه کسی رو برای خودم نگه نداشتم...
هوای مرطوب حتی اگر یخ هم باشه با طبعم سازگاره... بیخود نیست که میگن ژن آدم ریشه در زادگاهش داره و آدم با آب و هوای محل آبا و اجدادیش میسازه...
اومدم ماشین رو بردارم برم بیرون یک دوری بزنم، برق رفت! منم بلد نیستم درب پارکینگ رو دستی باز کنم! باید صبر کنم برادر کوچیکم که تا لنگ ظهر میخوابه از خواب بیدار بشه تا بهش بگم اوکیش کنه!
البته فکر کنم تا این بیدار بشه، برق اومده باشه!!!
بعد از مدت ها اومدم تو اتاقم خوابیدم... نمونه ی بارز هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه.. آرامش رو بعد از حدود ۲ سال دارم حس میکنم... فقط حیف که ۱شنبه باید برگردم...
منتظرم که دوستم با ماشینش بیاد دنبالم که با هم بریم... ۹۰٪ مسیرمون یکی هست تا یک جایی باهاش میرم...
بعد از بیش از 2 سال فردا میخوام برم خونه...