وقتی خونه هستی انگار تو هتل هستی... صبحانه و ناهار و شام سر جاشه و همه چیز هم مرتب و تمیز...
وقتی خونه هستی انگار تو هتل هستی... صبحانه و ناهار و شام سر جاشه و همه چیز هم مرتب و تمیز...
آرامشم آرزوست...
مشکل دقیقا از اونجایی شروع شد که تنها شدم... نه خانواده ای، نه دوستی، نه کسی رو برای خودم نگه نداشتم...
هوای مرطوب حتی اگر یخ هم باشه با طبعم سازگاره... بیخود نیست که میگن ژن آدم ریشه در زادگاهش داره و آدم با آب و هوای محل آبا و اجدادیش میسازه...
اومدم ماشین رو بردارم برم بیرون یک دوری بزنم، برق رفت! منم بلد نیستم درب پارکینگ رو دستی باز کنم! باید صبر کنم برادر کوچیکم که تا لنگ ظهر میخوابه از خواب بیدار بشه تا بهش بگم اوکیش کنه!
البته فکر کنم تا این بیدار بشه، برق اومده باشه!!!
بعد از مدت ها اومدم تو اتاقم خوابیدم... نمونه ی بارز هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه.. آرامش رو بعد از حدود ۲ سال دارم حس میکنم... فقط حیف که ۱شنبه باید برگردم...
منتظرم که دوستم با ماشینش بیاد دنبالم که با هم بریم... ۹۰٪ مسیرمون یکی هست تا یک جایی باهاش میرم...
بعد از بیش از 2 سال فردا میخوام برم خونه...