زخم کهنه

همون همیشگی... برای فراموشی درد زخم های بدنم می نویسم...

زخم کهنه

همون همیشگی... برای فراموشی درد زخم های بدنم می نویسم...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

وقتی به اونجا رسیدیم جو ماجراهایی که تعریف کرده بودیم و سرمای هوا و مسیر خاکی گلی و محیط به شدت تاریک، حس اینکه تو یک جای غیر عادی هستیم رو القا می‌کرد...

 

اولین کاری که بایستی انجام می‌دادم جاسازی کردن گوشی بود... بخاطر همین به بچه ها گفتم من برم یک دوری تو محوطه بزنم یک جک و جونور درنده ای اینجا نباشه یهو بهمون حمله کنه... و به این بهانه سمت باغ رفتم و تو تاریکی بین درخت ها محو شدم و بعد که مطمئن شدم کسی من رو نمیبینه گوشی موبایل امیر رو که تایمرش رو اوکی کرده بود و یواشکی به من تحویل داده بود رو بصورتی که مانیتورش روی زمین باشه گذاشتم و یک مقداری برگ خشک روی زمین رو ریختم روش و سعی کردم جایی که گوشی رو گذاشتم به خاصر بسپارم و برگشتم...

ترس بیشتر از همه بر محمد غلبه کرده بود... یک‌ موزیک بی کلام خیلی مزخرفی گذاشته بود که واقعا روی مخ بود... هرچی هم بهش می‌گفتیم اون صدا رو خفه کن گوش نمیداد و همش میگفت نمیخوام قطعش کنم...

برام جالب بود که شیرین اصلا نمی‌ترسید و منتظر بود زودتر اتفاقاتی که قراره بیفته و بهشون گفته بودم اگر تو اون محیط چند دقیقه بمونیم جن ها میان سراغمون رو رویت کنه... واقعا تا حالا کسی رو ندیده بودم که تو همچین محیط مخوفی با اون جو سنگینی که اعمال کرده بودیم اونجوری ریلکس منتظر رویداد های پیش رو باشه!!!

 

سارا هم معلوم بود که کمی تحت تاثیر جو هست ولی سعی میکنه از خودش بین ما آقایون مراقبت کنه و خودش رو عادی نشون بده...

 

بعد از حدود ۳ - ۴ دقیقه آلارم گوشی شروع کرد به استارت...

 

دقت کردید وقتی آلارم گوشی میزنه اول صداش کمه و رفته رفته زیاد میشه؟!!

 

وقتی صدا پخش شد اول از همه سارا که گوشش تیز تر از بقیه بود شنید...

من که روبروی سارا بودم یهو دیدم قبض روح شد و دست و پاهاش شل شد و با بدنی لرزون گفت یکی اینجاست...

 

و چون ما هنوز نمیشنیدیم فکر می‌کردیم توهم زده و هی بهش می‌گفتیم چیزی نیست که...

 

رفته رفته صدای آلارم بیشتر میشد و بعد از سارا یهو دیدیم شیرین میگه آقا یکی لای درخت هاست... چند ثانیه بعد محمد شنید و حسابی دست و پاهاش رو گم کرد و پرید سمت ماشین که روشنش کنه و فرار کنه...

 

من و امیر هم که الکی جو دادیم که جن ها لای درخت ها دارن میگن کی گفته بیاید اینجا؟! خودمون رو زده بودیم به ترسیدن زیاد...

 

همه دست و پاهاشون رو گم کرده بودن بجز شیرین که هی میگفت آقا بریم ببینیم کی اونجاست؟؟؟!!!

 

محمد دیوانه وار مشغول فرار و گرد کردن ماشین بود... سارا هم پشت سرش پرید تو ماشین... امیر هم با ترس و لرز نمایشی من و شیرین رو برد سمت ماشین...

 

ولی خب نمیشد سوار بشم و بریم چون موبایل امیر وسط درخت ها روی زمین بود و بایستی یک بهانه ای پیدا میکردم که برم گوشی رو بردارم...

 

+ ادامه دارد...

++ متن بدون ویرایش... غلطی داشت ببخشید..‌‌.

 

  • ۰۳/۱۱/۱۳
  • جنتلمن ..

نظرات (۱)

واقعا کنجکاوم بدونم جه بلایی سر گوشی اومد

پاسخ:
۲۴ ساعت باید صبر کنید :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">